I am very happy with you

بدون عنوان

سلااام عشقه مامان امروز میخوام یه خبر خوب بهت بدم بعد از کلی فکر کردن تصمیم گرفتیم اسم توی کوچولو رو آرتین ( به معنی پاک و مقدس و هفتمین پادشاه ماد ) بزاریم امیدوارم که دوست داشته باشی  این اسم پیشنهاد مامان فاطمه بود و من و بابا فریبرزت خیلی ازش خوشمون اومد حالا دیگه وقتی بخوام صدات کنم اسم خودتو میگم آرتین خان راستش این روزا حالم زیاد خوب نیست تو داری بزرگ تر میشی و من باید انرژی بیشتری واسه تو داشته باشم تو این مدت که تو با منی خیلی بیشتر به سلامتیم اهمیت میدم که تو سلامت باشی عزیزه من فقط خیار و گوجه و آبغوره میخورم خیلی بهم مزه میده فکر کنم توام طبغ غذاییت مثل خودمه غذاهای ترش و تند دوست داری  آرتین خان خیل...
23 خرداد 1395

بدون عنوان

سلام عزیزه دلم امروز دیدمت  با خاله فریبا رفتیم دکتر بابا فریبرز نتونست بیاد وقتی فیلمتو تو تلویزیون خانم دکتر دیدم دست و پا میزدی تکون میخوردی سرتو دستها و پاهات خیلی خوشحال بودم نزدیک بود اشکم دربیاد خانم دکتر بهم گفت به احتمال زیاد تو پسری البته من و بابا فریبرز هیچ فرقی برامون نمیکنه جنسیت تو چی باشه فقط ایشاله سالم باشی همین برام مهمه  ایشاله که همیشه سالم و سلامت باشی خوشگله مامان ...
5 خرداد 1395

بدون عنوان

سلام عزیزه دله مامان الان دیگه یازده هفته ات تموم شده حسابی بزرگ شدی منم یه تغییراتی کردم بگذریم از کمر درد و سر درد و اینکه یواش یواش دارم چاق میشم ولی همش شیرینه وجود تو از همه چی برام مهمتره اولین کادو رو فریبا ( زن عمو ) برات گرفت مبارکت باشه خوشگلم هر روز کلی باهات حرف میزنم ایشاله این مدت زودتر بگذره  خیلی دوستت دارم کوچولوی نازم     ...
29 ارديبهشت 1395

بدون عنوان

سلام عزیزه دلم دلم اینقدر برات تنگ شده  دیروز رفتم پیش دکترت ، کلی در مورد تو با هم حرف زدیم ، گفت شش هفته و شیش روزته خاله فریبا هم با من اومد تو رو دید یه نی نی خیلی کوچولو که قلبش تند و تند میزد خیلی خوشحال شدم وقتی واقعا دلم گرم شد که تو هستی  وقتی دکتر ساکت بود یه لحظه ترسیدم ولی بعدش که شروع کرد از تو حرف زدن دلم اروم گرفت خیلی دوست داشتم خودمم ببینمت ولی نشد بابا فریبرز هم کلی سفارش کرده که فیلم بگیریم که اونم بتونه ببینتت ولی اونم نشد  با این حال خیلی روزه خوبی برام بود که وجود تو برام اثبات شد خیلی مواظبتم خوشگلم دوستت دارم یه دنیا   ...
31 فروردين 1395

بدون عنوان

سلام عزیزه دلم چند روزه یه حسه عجیب داشتم تا اینکه امروز 10 فروردین 95 وقتی داشتیم میرفتیم بیرون ، از داروخونه ب ب چ خریدم رفتیم خونه مامان فاطمه وقتی دیدم واقعا دوخط شد شکه شدم باورم نمیشد چند بار رفتم نگاه کردم یعنی من مامان شدم فریبرز بابا  با اینکه چند وقت بود منتظرت بودیم ولی هم من هم بابا فریبرزت ترسیدیم  همه خوشحال شدن تا اخر شب همه فهمیده بودن کلی بهمون تبریک گفتن که سه تا شدیم امروز  که فهمیدم تو رو دارم خیلی خوشحالم -بابا فریبرز نمیدونی که چیکار میکنه   دنیا واسمون یه جور دیگه شده دوست دارم جیر جیرک صدات کنم تا یه اسم خوب برات انتخاب کنیم   خیلی دوستت دارم...
10 فروردين 1395